
سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم
سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم
نویسنده: عباس نعلبندیان
نمایشنامه در یک پردهاز متن کتاب:روزی که سربلند کردم تا به خورشید لبخند بزنم، دیدم که آفتاب از کنارم می گریزد، دیدم که سایه ندارم. در میان مه، یا دود، یا اثیر، غرق شده ام. شاید هم حس می کردم که سبک شده ام. دیدم که سایه ندارم. رنگ از رخ خورشید پریده بود. دیوارها و خانه ها و خیابان ها، در رنگ زرد غم آوری می سوختند و بر باد می رفتند. ممن دریافتم که دستی بلند می خواهم تا نفیر قهقهه ام را -…
http://fileno.4kia.ir/info/541096/i/?getppsid=8474